گروه فرهنگی مشرق ـ در این مقال به معرفی کتابی معتبر از شیخ عباس قمی خواهیم پرداخت که به زندگی و شهادت حضرت صدیقۀ کبری(س) میپردازد.
*******
حاج شیخ عباس قمی (۱۳۱۹-۱۲۵۴ ش.) دانشمند نامدار شیعه، در طول عمر ۶۵ سالهاش هفتاد کتاب تألیف کرده است که معروفترین آنها، کتابهای شریف مفاتیح الجنان، سفینه البحار و نَفَس المَهموم هستند. برخی از این تألیفات به زبان عربی و برخی به زبان فارسی نگارش یافتهاند.
کتاب «بیت الاحزان» از جمله تألیفات عربیِ محدث قمی است که به زندگانی مبارک حضرت فاطمه الزهراء (سلام الله علیها) اختصاص دارد. کتاب به شیوهای مستند که همیشه در آثار آن مرحوم دیده میشود به نگارش درآمده که بسیار خواندنی است. روش نویسنده، تحلیلی نیست. او در اغلب اوقات به نقل احادیث موثق از منابع شیعه و سنی اقدام کرده و فقط در برخی موارد به بررسی احادیث پرداخته است.
نام کامل کتاب این است: «بیت الاحزان فی مصائب سیده النّسوان». بیت الاحزان، نام اتاقکی بوده است که امیرالمؤمنین(ع) در قبرستان بقیع برای آن بانوی گرامی ساخت تا اهالی شهر از گریه های آن حضرت آسوده باشند.
از این کتاب، لااقل شش ترجمه وجود دارد. کتاب، نخستین بار در سال ۱۳۶۹ به توسط آقای محمدی اشتهاردی ترجمه و با مقدمهای از آیتالله مکارم شیرازی در قم به چاپ رسید. ترجمۀ فصیحتر بعدی از آنِ آقای محبوب القلوب است که در نشر آفاق منتشر شده است.
در این بخش، قسمتی از کتاب مرحوم قمی شامل حدیثی از ابن قُتَیبه دینَوَری (۲۷۶-۲۱۳) را میآوریم. دینوری در خصوص واقعه بیعت گرفتن از علی بن ابیطالب به جزئیات وارد نشده است اما همین مقدار نیز برای کشف ماجرایی که برخی از تاریخ نگاران بر آن چشم بستهاند، کافی است. این قسمت، از صفحات ۱۲۵ تا ۱۳۰ از ترجمۀ محمدباقر محبوب القلوب انتخاب شده است. ابن قتیبه، ایرانیتبار بود و مکتب حنبلی داشت.
ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قُتَیبه دینَوَری در کتاب «الامامه و السیاسه» چنین نوشته است:
پرهیز علی ـ کرّم الله وجهه ـ از بیعت با ابوبکر:
سپس علی را در حالی که میگفت: «من بندۀ خدا و برادر رسول خدایم» نزد ابوبکر آوردند. به او گفتند: با ابوبکر بیعت کن! گفت: «من به این امر (خلافت) شایستهترم و با شما بیعت نمیکنم، که بیعت شما با من شایستهتر است. آن را به بهانۀ خویشاوندی با پیامبر، از انصار گرفتید و غاصبانه از ما اهل بیت هم میگیرید! مگر شما ـ با این دلیل که خویشاوند پیامبرید ـ خلافت را از انصار نربودید و آنان هم به شما واگذار نکردند؟ اکنون با همان دلیل و استدلال، من برایتان دلیل میآورم. ما [اهل بیت رسول خدا ص] در زمان زندگی و بعد از مرگ پیامبر خدا، به او نزدیکتر هستیم. اگر ایمان دارید، منصفانه با ما رفتار کنید وگرنه، با آگاهی و اطلاع کامل در ظلم و ستم فرو روید».
عمر گفت: تا بیعت نکنی رها نمیشوی! علی به او گفت: «از پستانی بدوش که بخشی از آن تو را است. امروز باری را برایش میبندی که فردا آن را به تو بازمیگرداند. ای عمر! به خدا سوگند، سخنت را نپذیرفته و با او بیعت نخواهم کرد.»
ابوبکر به علی گفت: اگر بیعت نمیکنی تو را مجبور نکنم. ابوعبیدۀ جرّاح گفت: پسر عمو! تو جوانی و اینان پیران قبیلهاند. شناخت و تجربۀ تو به اندازۀ آنان نیست. من ابوبکر را برای خلافت از تو توانمندتر و آگاهتر میدانم. پس، آن را به ابوبگر واگذار! اگر تو زنده و عمرت پایدار ماند برای خلافت به خاطر شایستگی، دینداری، فهم و دانش و سابقهات در اسلام و خویشاوندی و دامادی پیامبر سزاوار و شایستهای.
علی ـ کرّم الله وجهه ـ گفت: «خدا را! خدا را! ای گروه مهاجرین! حاکمیت محمد(ص) در میان اعراب را از خانه و انتهای کاشانهاش به خانهها و انتهای کاشانههای خود منتقل نکنید. بدین ترتیب آن را که شایسته است از مقام و حقّش میرانید. به خدا سوگند، ای گروه مهاجرین! ما سزاوارترین مردم به آن هستیم. چون ما اهل بیتیم و از همۀ شما به این امر (خلافت) شایستهتریم.»
ابن قتیبه ادامه میدهد:
سپس علی ـ کرّم الله وجهه ـ شبانگاهان فاطمه، دختر رسول خدا(ص) را سوار چهارپایی کرده به محل تجمع انصار میبُرد و فاطمه از آنان یاری میطلبید. آنان در پاسخ میگفتند: ای دخت رسول خدا! بیعت با این مرد انجام گرفت. اگر شوهر و پسرعمویت پیش از ابوبکر میآمد، دیگری را بر او ترجیح نمیدادیم.
پس علی ـ کرّم الله وجهه ـ میگفت: «آیا میبایست پیکر پیامبر(ص) را در خانهاش رها کرده و دفن نمیکردم و برای حاکمیت او از منزل بیرون آمده با مردم به ستیزه میپرداختم؟!»
سپس فاطمه میگفت: «ابوالحسن کاری جز آنچه شایستهاش بود انجام نداد و آنان کاری کردند که خداوند حسابرس و بازخواست کنندۀ آن است.»
ابنقتیبه چنین مینویسد:
چگونگی بیعت علی بن ابیطالب کرّم الله وجهه:
ابوبکر آگاه شد گروهی که با او بیعت نکردهاند در خانۀ علی ـ کرّم الله وجهه ـ گرد آمدهاند. عمر را به آنجا فرستاد. چون به درِ خانه رسید فریاد برآورد: بیرون آیید و بیعت کنید! ولی آنان خودداری کردند. عمر دستور داد هیزم بیاورند و فریاد زد: سوگند به کسی که جان عمر در دست اوست یا بیرون میآیید یا با هر کس که در آن است به آتش میسوزانم! به او گفتند: ای أبوحفص! در این خانه، فاطمه است. عمر گفت: گرچه باشد.
آنان که در خانه بودند ناگزیر بیرون آمدند و بیعت کردند، جز علی که ادعا میکرد من سوگند خوردهام از خانه بیرون نیایم و عبا بر دوش نیفکنم تا قرآن را جمعآوری کنم. پس فاطمه در آستانۀ خانه ایستاده، گفت:
«مردمی بدرفتارتر از شما نمیشناسم. پیکر رسولالله(ص) را در برابر ما رها کرده کارتان (خلافت) را بین خود بریدید. با ما مشورت نکردید و حقّی به ما باز نگردانیدید.»
عمر نزد ابوبکر رفت و فریاد زد: آیا از این مرد که سرپیچی کرده، بیعت نمیگیری؟ ابوبکر به غلامش گفت: برو و علی را نزد من فراخوان! قُنفُذ نزد علی رفت. علی از او پرسید: «چه میخواهی؟» گفت: جانشین رسول خدا تو را میخواند. علی گفت: «چه زود به رسول خدا دروغ بستید.»
عمر بار دیگر فریاد برآورد: نباید به کسی که از بیعت با تو سر تافته، مهلت دهی! ابوبکر به قنفذ گفت: به سویش بازگرد و بگو: امیرالمؤمنین برای بیعت کردن تو را میخواند. قنفذ نزد علی بازگشت و دستور را به انجام رساند. علی با صدای بلند گفت: «سبحان الله! مدّعیِ مقامی شده است که از آن او نیست.» قنفذ بازگشت و پیغام را رسانید. بار دیگر ابوبکر مدتی طولانی گریست.
سپس عمر برخاست. گروهی او را همراهی کرده به خانۀ فاطمه درآمدند. در زدند. فاطمه که هیاهوی آنان را شنید با صدای بلند گفت: «ای پدر! ای رسول خدا! نمیدانی که بعد از تو از فرزند خطّاب و پسر ابوقحافه چهها کشیدیم!» مردم ـ که صدا و گریۀ فاطمه را شنیدند ـ با چشمانی گریان و دلهایی شکسته و جگرهایی از هم پاشیده، مراجعت کردند ولی عمر و گروهی (از همراهانش) ماندند و علی را از خانه بیرون کشیده، نزد ابوبکر بردند و گفتند: بیعت کن!
علی گفت: «اگر بیعت نکنم، چه؟» گفتند: در این صورت سوگند به خدایی که جز او نیست، گردنت را میزنیم. علی گفت: «پس بندۀ خدا و برادر پیامبرش را میکُشید؟!» عمر گفت: بندۀ خدا بودنت آری؛ اما برادر پیامبرش خیر، نیستی! ابوبکر تا این زمان ساکت بود و سخنی نمیگفت. عمر خطاب به او گفت: چرا از او بیعت نمیگیری؟ ابوبکر گفت: تا هنگامی که فاطمه در کنارش است به کاری وادارش نمیکنم. پس علی فریادزنان و گریهکنان خود را به قبر رسول خدا(ص) رساند و فریاد برآورد: یَا «ابْنَ أُمَّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونىِ وَ کاَدُواْ یَقْتُلُونَنى» [اعراف/ ۱۵۰]. [سخن هارون ع خطاب به برادرش موسی ع:] ای پسر مادرم! این مردم مرا ناتوان کردند و نزدیک بود مرا بکشند».
عمر به ابوبکر گفت: نزد فاطمه برویم که ما او را به خشم آوردیم. همگی حرکت کردند و اجازۀ ورود خواستند. فاطمه اجازه نداد. نزد علی آمدند و با او گفتوگو کردند. او آنان را نزد فاطمه برد. هنگامی که آن دو نشستند، فاطمه روی به دیوار برگردانید و سلام آن دو را پاسخ نداد. ابوبکر سخن آغاز کرد و گفت: ای حبیبۀ رسول خدا! به خدا سوگند که خویشاوندان پیامبر را از خویشان خود بیشتر دوست دارم و تو نزد من از دخترم عایشه محبوبتری. دوست داشتم روزی که پدرت مُرد، من میمردم و پس از او زنده نمیماندم. گمان میکنی با شناختی که از تو و فضائل و شرافتت دارم تو را از حق و میراثت از رسول خدا بازدارم؟ جز اینکه از پدرت رسول خدا(ص) شنیدم که میگفت: «لاَ نُوَرِّثُ ما تَرَکنا فَهُو صدقهٌ، از ما کسی ارث نمیبرد، آنچه به جا میگذاریم صدقه است».
فاطمه گفت: «اگر سخنی از رسول خدا(ص) بیان کنم آیا به یاد میآورید و به آن عمل میکنید؟» هر دو گفتند: آری. فاطمه گفت: «شما را به خدا سوگند میدهم، آیا نشنیدید که رسول خدا(ص) میگفت: «خشنودی فاطمه، خشنودی من و خشم او از خشم من است؟ هر کس دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که فاطمه را خشنود کند مرا خشنود کرده و کسی که فاطمه را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است؟»»
عمر و ابوبکر گفتند: آری! این سخن را از رسول خدا(ص) شنیدهایم. فاطمه گفت: «پس خدا و فرشتگان را گواه میگیرم که شما دو تن مرا خشمگین کردید و خشنود نکردید. هر گاه پیامبر را ملاقات کنم، از شما دو نفر به او شکایت میکنم.» ابوبکر گفت: من از خشم خدا و خشم تو ـ ای فاطمه ـ به خدا پناه میبرم. سپس ابوبکر شروع به گریه کرد آنچنانکه گویی جان از تنش بیرون میرود. در همین حال فاطمه میگفت: «به خدا سوگند در هر نمازی که بخوانم تو را نفرین میکنم.»
ابوبکر گریان از خانۀ فاطمه بیرون رفت و سپس به مردمی که گرد او جمع شدند گفت: هر مردی از شما شب را در کنار همسرش و شادمان با خانوادهاش به سر میبرد. اما مرا به این گونه رها کردهاید. نیازی به بیعت شما ندارم بیعت مرا بگسلید.
مردم گفتند: ای جانشین رسول خدا! امر خلافت استوار نشود و تو به این کار آشناتری. اگر خلافت را رها کنی، دین خدا پایدار نمیماند! ابوبکر گفت: به خدا سوگند اگر جز این بود و بیم سست شدن این گره را نداشتم پس از آنچه از فاطمه شنیدم حتی یک شب را با بیعت یک مسلمان به صبح نمیرسانیدم.
سپس ابنقتیبه گوید:
علی تا وفات فاطمه بیعت نکرد و فاطمه رضی الله عنها پس از پدر جز هفتاد و پنج شب زندگی نکرد.
ترجمههای دیگر از بیت الاحزان
۱. خانۀ غم/ ترجمۀ سید محمدرضا احمدی
انتشارات دارالحکمه، قم
چاپ اول، ۱۳۷۶
۲. غمسرای حضرت زهراس/ مترجمان: لطیف و سعید راشدی
انتشارات اجود، قم
چاپ اول، ۱۳۸۷
۳. بر حضرت زهراس چه گذشت؟/ ترجمۀ جواد قیومی اصفهانی
از سری «مجموعه آثار» محدث قمی
انتشارات دارالثقلین، تهران
چاپ اول، ۱۳۸۹
۴. شرح زندگانی حضرت زهرا (س) از ولادت تا شهادت/ ترجمۀ مجتبی خورشیدی
انتشارات طوبای محبت، قم
چاپ اول، ۱۳۹۰
فهرست کتاب بر اساس ترجمۀ آقایان راشدی
از آنجا که متن شیخ عباس قمی به طور پیوسته نوشته شده (یعنی حاوی تیتر و میان تیتر نیست)، لذا درج تیترهای میانی عمدتاً بر عهدۀ مترجمان بوده است. به این ترتیب فهرست این کتاب به اشکال گوناگون درآمده است. ذیلاً فهرست این کتاب را بر اساس ترجمۀ لطیف و سعید راشدی میآوریم.
باب اول/ ولادت، اسامی و کنیههای حضرت زهرا علیها السلام
نامها حضرت فاطمه علیها السلام
گوشهای از فضائل حضرت زهرا علیها السلام
خواب ابن عنین شاعر قرن هفتم
باب دوم/ فضایل حضرت فاطمه علیها السلام
مقام حضرت زهرا علیها السلام در بهشت
حضرت فاطمه علیها السلام مایه آرامش پدر
گرسنگی حضرت فاطمه علیها السلام و دعای پیامبر صلی الله علیه و آله
شرمندگی حضرت فاطمه علیها السلام
ملائکه و حضرت زهرا علیها السلام
کمک پیامبر صلی الله علیه و آله به دلبندش
عبادت ام ابیها علیها السلام
تقاضای کنیز
نگاهی به دانش و کمال فضه، خادم حضرت فاطمه علیها السلام
مقامات بهشتی حضرت زهرا علیها السلام
زهد حضرت فاطمه علیها السلام
احترام حضرت فاطمه علیها السلام به توصیههای پیامبر صلی الله علیه و آله
باب سوم/ ازدواج حضرت زهرا علیها السلام
ماجرای ازدواج
باب چهارم/ زندگی حضرت فاطمه علیها السلام
بعد از رحلت پدر
دفن پیامبر صلی الله علیه و آله در غربت
خروش فاطمه علیها السلام و تصمیم به نفرین
جمع آوری و تنظیم قرآن
یادآوری وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سخن عمر
تصمیم حضرت فاطمه علیها السلام بر نفرین
چگونگی بیعت گرفتن از امام علی علیه السلام از زبان ابن ابی الحدید
حضرت فاطمه علیها السلام در بین در و دیوار
سپاسگذاری از قنفذ
حضرت فاطمه علیها السلام بر مزار پدر
گنج امیرالمؤمنین علیه السلام
سخن ابن ابیالحدید
باب پنجم/ اندوه ائمه علیهم السلام از مصیبت فاطمه زهرا علیها السلام
جریان بیعت از دیدگاه مسعودی
باب ششم/ غصب فدک
توطئهای برای قتل امام علی علیه السلام
نامۀ امیرالمؤمنین علیه السلام به ابوبکر
باب هفتم/ خطبه حضرت زهرا علیها السلام
سخنرانی ابوبکر
اشعار حضرت زهرا علیها السلام
بازگشت به خانه
روایت ابن ابی الحدید در مورد اتفاقات فدک
دفاع ام سلمه از فاطمه علیها السلام
احتجاج حضرت زهرا علیها السلام با ابوبکر
اقامه گواهی جهت احقاق حق
باز پس گرفتن فدک
بخشیدن فدیه
باب هشتم/ ناراحتی حضرت زهرا علیها السلام از هجران پدرش
درخواست بزرگان مدینه از امام علی علیه السلام
اشعار فاطمه علیها السلام در کنار قبر پدرش
حضرت زهرا علیها السلام و پیراهن پدرش
اذان گفتن بلال حبشی و نالۀ زهرا علیها السلام
حضرت فاطمه علیها السلام در کنار قبور شهدای احد
باب نهم/ آخرین روزهای عمر حضرت زهرا علیها السلام
وصیّت حضرت زهرا علیها السلام به حضرت علی علیه السلام
درخواست عیادت آن دو نفر از فاطمه علیها السلام زمانی که فاطمه علیها السلام در بستر شهادت قرار گرفت
دستور ساختن تابوت
عیادت بانوان مهاجر و انصار از حضرت زهرا علیها السلام و خطبۀ ایشان
وصیت حضرت زهرا علیها السلام به امام علی علیه السلام
پیشنهاد عموی پیامبر صلی الله علیه و آله
باب دهم/ شهادت حضرت زهرا علیها السلام
سلام بر جبرئیل و پیامبر صلی الله علیه و آله
اسماء و شهادت حضرت زهرا علیها السلام
اشعار امام علی علیه السلام در فراق همسرش
غسل و کفن شبانه
آخرین دیدار با مادر
کفن حضرت زهرا علیها السلام
تشیع و تدفین حضرت زهرا علیها السلام
سلام بر امام علی علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله پس از دفن فاطمه علیها السلام
امام علی علیه السلام در کنار قبر حضرت زهرا علیها السلام
مناقشه عمر و علی علیه السلام